فدرالسم و مفهوم ملت
اینروزها دیدهمیشود که برخی از هموطنان و اندیشمندان ملیگرا، برای ایران فدرالیسم را به عنوان یک شیوه مملکتداری مناسب پیشنهاد میکنند. من سعی میکنم تاملی چند در اینباره را به زبانی ساده مطرح و بررسی کنم.
وقتی سخن از فدرالیسم است، باید بین دو بحث تفکیک قائل شد. نخست فدرالیسم به عنوان یک شیوه جهت تاسیس کشوری جدید از واحدهای متفرق کوچکتر؛ و دوم، فدرالیسم به مثابه یک شیوه مملکتداری و حکمرانی. عدم توجه به این تفکیک، میتواند نتایج مهلکی برای یک کشور بدنبال داشتهباشد.
وقتی از فواید نظام فدرالیسم در کشورهایی مثل سوئیس یا ایالات متحده امریکا جهت توجیه تجویز فدرالیسم برای ایران استفاده میشود، مشخصا یک مغالطه تعمیم ناروا شکل گرفتهاست. در ایندست کشورها، فدرالیسم روشی برای ایجاد یک کشور و یک ملت بود تا آنها را به نقطه صفر اتحاد برساند. نقطهای که شرط اساسی ایجاد یک دولت- ملت است. سوئیس و ایالات متحده در ابتدا کشورهای بسیار پراکنده و متنوع بودند که فدرالیسم بهعنوان ابزاری برای ایجاد انسجام و اتحاد آنها استفاده شد.
اما در مورد ایران، که کشوری سابقا موجود و متحد است و ریشههای وجود یک ملت در آن، اگرچه نه به شکل مدرن و سیاسیاش، را میتوان در هزاران سال پبشتر پیگیری و ردیابی کرد، صحبت از رسیدن به نقطه صفر اتحاد، در اینجا یعنی فدرالیسم، به معنی بازگشت به عقب خواهد بود.
مردم ایران از سدهها قبل مشخصههای یک ملت تاریخی-طبیعی را در خود ایجاد و کشف کرده و خوداگاهانه با آن برخورد داشتهاست.
جنبش مشروطه و پیامدهای موفق و ناموفق آن، تلاش ملت تاریخی ایران برای تبدیل شدن به یک ملت سیاسی و یا مدرن و یا مدنی بود. این جنبش همچنان ادامهدارد و فرایند سیاسی و مدنی شدن ملت در ایران، همچنان به دلایل واضحی چون استبداد و دیکتاتوری، هنوز به مقصود مطلوب نرسیدهاست. نقطه مطلوب در این فرایند، در تعریف ملت سیاسی یا مدنی نهفتهاست.
من تلاش دارم تا ضمن تفکیک دو نوع ملت تاریخی- طبیعی با ملت سیاسی- مدرن از هم، نشان بدهم که فدرالیسم شیوه اتحاد و ایجاد یک ملت است در مرحلهای که هیچ اتحاد طبیعی و یا تاریخی وجود ندارد. در این صورت، در عصر مدرن، واحدهای متفرق برای رسیدن به نقطه صفر اتحاد و ایجاد یک ملت و کشور مرتبط با آن، ناچار تن به یک اتحاد مصنوع و توافقی میدهند، که آن را مسامحتا فدرالیسم مینامیم.
فدرالیسم جایی مطرح میشود که واحدهای متفرق، خواهان دو وجه متضاد هستند؛ یکی حفط هویت مستقل خود، و دیگری بهرهگرفتن از فواید اتحاد و حضور در واحدی بزرگتر.
اندرو هیوود در کتاب ایدئولوژیهای سیاسی، هدف اصلی فدرالیسم را ایجاد تعادل بین حفظ وحدت ملی و احترام به تنوع منطقهای و فرهنگی ذکر میکند.
ما در ایران شاهد واحدهای متفرق نیستیم. در ایران ما با یک ملت طبیعی و تاریخی و سابقا موجود و متحد مواجهیم. ما هزاران سال است که نقطه صفر اتحاد را ردکردهایم. رجعتدادن جامعه به نقطه صفر، عملی متحجرانه است که شاخصههای اتحاد طبیعی و تاریخی ملت ایران را نادیده میانگارد و دانسته و نادانسته سعی در شکست مفهوم یگانه ملت ایران به واحدهای متفرقی دارد که سعی میکنند بهانهای برای با هم بودن بیابند.
ملت ما بیش از صد سال است که تلاش دارد از حتی زمینههای تاریخی و طبیعی اتحاد گذر کند و وارد فاز سیاسی و مدرن خود به عنوان یک ملت مدنی بشود. چنین ملتی بسیار فراتر از نقطه صفر فدرال شدن است.
یک ملت تاریخی و طبیعی، ملتی است که بر اساس شاخصههای طبیعی و غیر اکتسابی، از جمله اشتراکات قومی-قبیلگی، زبانی، دینی و … شکل کرفته و یا تکوین یافتهاست. اینها عناصری هستند که به محض تولد، بر فرد بار میشوند.
آنتونی اسمیت اثر برجستهاش با نام «ریشههای قومی ملتها» به ریشههای قومی ملل میپردازد و حتی مطرح میکند که بسیاری از ملل مدرن امروزی هم ریشههای قومی و تاریخی دارند اما از آن گذشتهاند.
دنیای مدرن ارزشهایی فراتر از این مشترکات سنتی را پیشنهاد میدهد. ارزشهایی که بر اشتراکات اکتسابی، عقلانی، انتخابی و ارادی استوار هستند و به شکل یک توافق تجلی مییابند. به عنوان مثال، اشتراک در باور به به آزادی، مالکیت خصوصی، زبان ملی و میانجی، اومانیسم، حقوق بشر، و …
ملت سیاسی یا مدنی، ملتی است که از فاز ملت تاریخی و طبیعی خارج شده و اشتراکات والاتر مدرن و غیر مادرزادی را برای اتحاد خود تحت عنوان یک ملت، برمیگزیند و اساس اتحادش نه «شرایط طبیعی، مادرزادی و از قبل موجود»، که «توافقی» خوداگاه، ارادی، و عقلانیست. این توافق نانوشته خود را به شکل واحدی منسجم از دولت-ملت با قانون اساسی متکی بر حقوق شهروندی، تجلی میبخشد.
ماکس وبر تأکید داشت که ملتها میتوانند بر اساس اهداف سیاسی مشترک شکل بگیرند، نه صرفاً بر اساس قومیت یا فرهنگ. به نظر او، ملت مدنی نتیجه توافق و اهداف مشترک سیاسی است.
ارنست رنان در سخنرانی معروف خود با عنوان «ملت چیست؟»، ملت سیاسی را به عنوان «پروژهای روزانه» تعریف میکند که بر اساس اراده مردم برای ادامه زندگی مشترک و احترام به یک میراث سیاسی و فرهنگی مشترک استوار است.
در چنین جامعهای، اجزا خود را نه بر اساس ژنتیک، قوم، قبیله، زبان مادری، دین و مذهب و سایر خصایل مادرزادی، که بر اساس ارزشها و باورهای مشترک سیاسی و فرهنگی که محصول تعقل و اراده هستند تعریف میکنند که دارای حقوق و تکالیف برابر در برابر قانون هستند. مفهوم شهروند حاصل چنین نگاه مدرن و سیاسی و مدنی میباشد.
جان استوارت میل ملت سیاسی را به عنوان گروهی از مردم تعریف میکند که خواهان زندگی در یک نظام سیاسی واحد هستند و احساس تعلق مشترکی به آن نظام دارند.
هانس کوهن در «ایده ناسیونالیسم» دو مفهوم ملت قومی و ملت مدنی را به طور سیستماتیک از هم تفکیک کرد. او توضیح داد که:
ناسیونالیسم مدنی (Civic Nationalism) بیشتر در غرب اروپا، مانند فرانسه و بریتانیا، شکل گرفته است، جایی که تأکید بر شهروندی و اصول دموکراتیک است.
ناسیونالیسم قومی (Ethnic Nationalism) بیشتر در شرق اروپا و آسیا دیده میشود، جایی که هویت ملی بر پایه قومیت، زبان، و مذهب تعریف میشود.
به باور من مفهوم ملت در ایران به شکلی تاریخی و طبیعی و مبتنی بر اشتراکات نژادی و جغرافیایی شکل گرفتهاست. اما با توجه به حضور قبایل و اقوام مختلف در این مجموعه، نمیتوان نادیده گرفت که فراتر از ناسیونالیسم قومی و تاریخی، حتی نشانهها و علایم ناسیونالیسم مدنی و ملت سیاسی هم در تاریخ ایران قابل ردیابی هستند. چراکه این اقوام در یک بستر خوداگاه و ورای تمایلات قومی خود تاریخ ایران را با هم ساختهاند. در قرن گذشته و مشخصا در جریان جنبش و نهضت مشروطه، مشخصا بر آن بوده تا به نحوی محسوستر به ملتی سیاسی و مدنی هم تبدیل شود و در این مسیر بسیار هم موفق بودهاست.
وقتی میشنویم «از تبریز تا زاهدان جانم فدای ایران»، یا وقتی میشنویم «ما همه با هم هستیم» در واقع با نشانههایی روبرو هستیم که نشان میدهند مردم ایران مدتهاست که از هویت قومی، به هویتی سیاسی واحد رسیدهاند.
تجویز فدرالیسم به عنوان یک راه متحدسازی، به ملتی که سابقا و تاریخا و طبیعتا موجود و متحد است، و مراحل یکپارچگی و اتحاد را صدها سال است که کسبکرده و از آن گذشته است، و حالا هم در فکر و تلاش تکمیل فاز سیاسی و مدنی خود است، در واقع القای این باور است که ما واحدهای متفرق و دور از همیم که بایستی با هم متحد بشویم؛ بدیهیست این القا، القای یک رجعت و تحجر است که یا ناشی از عدم وقوف به تاریخ و مسلمات آن است، و یا ناشی از پروژههایی که مشخصا این اتحاد موجود را نادیده میانگارند و کمک میکنند به واگرایی و معکوس شدن روند ملتسازی در ایران.
دقیقا مانند این است که به یک فرد دارای درجه کارشناسیارشد پیشنهاد بدهیم که دیپلم دبیرستانش را بگیرد! اینجا باید به او پیشنهاد داد تا دکترایش را بگیرد، نه اینکه برگردد و دیپلم که نقطه صفر و شرط دانشگاه رفتن است را مجددا بگیرد!
ملت ایران مراحل اتحاد و تکوینش را به طور تاریخی و طبیعی طی کرده و حالا باید کمکش کرد تا به اکمل سیاسی و مدنی خود نایل بشود و درجه مفهوم شهروندی و ملت سیاسی خود را به نحو شایسته و بایسته ارتقا بخشد، نه اینکه به او القا کرد که نیازمند اتحاد در نقطه صفر است!
باید انسان ایرانی را کمک کرد تا خود را در قالب مفهوم شهروند بازتولید و تعریف کند تا در سایه باورها و اشتراکات معقول و انتخابی خود، در همزیستی یکپارچه با دیگر شهروندان همفکر و هم انتخابش، ملت سیاسی و مدنی ایران را حفظ و تولید کند.
ملاحظات فوق به این معنی بود که فدرالیسم به عنوان نقطه صفر ایجاد یک دولت و ملت، نیاز جامعه امروز ما نیست. ممکن است در پاسخ این موضوع مطرح بشود که ما از فدرالیسم نه به عنوان نقطه صفر برای ایجاد یک ملت و کشور جدید، که به عنوان یک شیوه مملکتداری استفاده کنیم و در توجیه این رویکرد، مواردی مثل بلژیک، اسپانیا، نیجریه و یا کانادا را مثل بزنند که کشورهایی از قبل موجود بودهاند اما در مقطعی فدرالیسم را برگزیدهاند. پاسخ این است که عموما در این کشورها بقدری واگرایی بین اجزا از جمله اقوام و مناطق زیاد بوده که شاهد درگیریها، جنگهای داخلی و … در آنها بودهایم و عملا اتحادشان از بین رفته و خطر تجزیه تهدیدشان کردهاست؛ در چنین شرایطی آنها عملا به «ماقبل» نقطه صفر مورد تاکید ما در بالا بازگشتهاند. بدیهیست که برای اتحاد مجدد، و رسیدن به نقطه صفر اتحاد، در عین حفظ تمایزات قومی- فرهنگیشان، نیازمند به اتحادی مصنوع و توافقی در قالب فدرالیسم داشتهاند.
پس ذکر چنین مثالهایی، استدلال ما را نقض نمیکند. استدلال ما این است که ما نقطه صفر اتحاد را گذرانده و نیازمند اتحادی مصنوع تحت عنوان فدرالیسم نیستیم.
قدمت و تدریجی بودن فرایند ملتسازی در ایران، گویا موجب نامحسوس بودن این پدیده در اذهان برخی هموطنان شده؛ به طوری که حضور خود را در بطن ملت ایران درک و احساس نمیکنند و مانند کهنه سربازی که خبر ندارد جنگ پایان یافته، به همچنان دنبال ایجاد راهکاری برای اتحاد و ملتسازی هستند! به این دسته از هموطنان باید گفت، نگران نباشید، ما یک ملت تاریخی و بزرگیم!
و اکنون زمان ارتقای کیفیت این ملت در فرایند سیاسی و مدنی شدنش است.
ممکن است برخی از هموطنان خیرخواه به درستی بپرسند که پس تکلیف رهایی از این تمرکزگرایی مفرط چه میشود؟ پاسخ روشن و ساده است: تمرکززدایی!
راهکار مناسب برای ایران ما، تمرکززدایی است. تمرکززدایی هرگز مترادف با فدرالیسم نیست. فدرالیسم یک ساختار حکومتی است در حالیکه تمرکززدایی یک نوع سیاست اداری و شیوه مملکت داری است. تمرکززدایی بسته به شرایط گوناگونیهای متعددی دارد که میتواند بسته به شرایط کشور، نوع خاصی از آن را برگزید.
انچه گفتیم مربوط به یک فدرالیسم نرمال و اداری بود. اما نکته دیگر اینکه در بستر تنوع قومی و زبانی کشور ما، تاکید بر فدرالیسم، که به معنی نادیدهگرفتن اتحاد طبیعی و تاریخی ملت ایران است و متفرق بودن و واگرایی بین اقوام و مذاهب مختلف را به ذهن القا میکند، لاجرم سرشت وسرنوشتی قومی و غیر مدنی خواهدیافت و این، معکوس روند و فرایند ملتسازی است. نمونههای مانند یوگوسلاوی، اتحاد جماهیر شوروی و … .
فدرالیسم همانقدر که در مقام ایجاد یک واحد بزرگتر از واحدهای کوچکتری که ضمن نیاز به اتحاد خواهان حفظ تمایزات خود نیز هستند، بسیار کارساز و کارامد است، در مقام یک شیوه مملکتداری برای کشوری سابقا موجود، واگرایانه و مهلک خواهد بود. چراکه در اصل فدرالیسم یک «ساختار حکومتی چند پاره» است برای ایجاد ملتی که ریشههای اتحاد طبیعی و تاریخی ندارد؛ و نه یک «شیوه و یا سیاست اداری و مدیریتی» کشور. در یک کشور سابقا موجود، برای نیل به ساختار فدرالیسم، باید ساختار یکپارچه کشور شکسته شود، و این برای کشور و ملتی سابقا موجود، نقض هدف فدرالیسم است که گفتیم حفظ اتحاد است.
پیشنهاد ما تکمیل فرایند ملتسازی، یعنی کمک به تبدیل ملت تاریخی به یک ملت سیاسی و مدنی، و رشد و توسعه مفهوم شهروندی، بعلاوه «شیوه» یا «سیاست» اداری تمرکززدایی در یک «ساختار» یکپارچه است.
مجید پورخداقلی
